churlishness oor Persies

churlishness

naamwoord

the state of being churlish

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

تندخویی

بی ادبی

دهاتی خویی

Soortgelyke frases

churlish
(نادر) چموش · بد عنق · بدخو · بی ادب · خسیس · روستایی · سرکش · غلچه · لاده · وابسته به کشاورزان و دهات · پست فطرت · گستاخ

voorbeelde

and at every turn have been forced to accept assistance, which is almost invariably poisoned by the churlishness of the benefactor.... _
و در هر قدم مجبور بودهاند کمکهائی را قبول کنند که تقریبا همیشه زهر اهانت آلوده بوده است...

he looked on this visit to a churlish old man and a rich and ugly heiress in the same way.
اینک نیز به مسافرت خود به خانه پیرمرد کینهتوز و دختر زشت و ثروتمند وی با همین نظر مینگریست.

'Wretched inmates! ' I ejaculated, mentally, 'you deserve perpetual isolation from your species for your churlish inhospitality.
با خودم گفتم: بیچارهها! حقشان است که هیچکس سال تا سال به ملاقاتشان نرود.

This house was churlish to the nineteenth century.
این خاندان در قرن نوزدهم تندخوی شد.

Well, it would be churlish to refuse.
رد کردنش خیلی سخته

All this struck Ivan instantly; he took it all in and noted it at once most of all the look in Smerdyakov's eyes, positively malicious, churlish and haughty.
ایوان بی درنگ به این نکته توجه کرد و در یک لحظه معنی همه چیز مخصوصا نگاه شیطنتآمیز و حتی گستاخانه اسمردیاکف را دریافت.

singing a disarming, friendly song to distract the attention of the churlish bird
تصنیفی زیر لبی زمزمه میکرد تا حواس پرندهی لجباز را پرت کند.