incurious oor Persies

incurious

adjektief

Lacking interest or curiosity; uninterested.

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

ناکنجکاو

بی تفاوت

بی علاقه

voorbeelde

Tracy wondered incuriously where she had bee at dinnertime.
تریسی به فکر فرو رفت و با کنجکاوی به غیبت لیتل چپ در هنگام غذا خوردن میندیشید.

Incuriousness was the most potent ally of our imposed order;
در نظامی که در آنجا حاکم کرده بودیم، بیاعتنایی قویترین یاور ما بود؛

They were a limited, narrow minded people, whose inert intellects lay fallow in incurious resignation.
و از جانبی به جانب دیگر چون پاندولی در نوسان بودند آنها مردمی کوتهفکر با تفکری محدود بودند که درایت و ذکاوت خود را عاطل نگه میداشتند.

In the flaring gas light he looked at her incuriously and then he smiled.
در نور لرزان چراغ گاز نگاه خالی رت بر چهرهی او ثابت ماند و بعد خندید .

waking her from her previous stupidity and incurious self absorbed ignorance about her husband's relation to others.
او را از نادانی و حماقت درباره روابط شوهرش با دیگران بیرون آورد.

bitter, aloof, incurious, kind to one another
تلخ، دور، منزوی، بی اعتنا و مهربان با هم.

favored them with an incurious glance, yawned, and went to sleep again.
نگاهی عاری از علاقه و کنجکاوی به جانب ایشان افکند، خمیازهای کشید، و از نو به خواب رفت.

Scarlett saw with incurious surprise that the kinks on his head, so jettily black when she went to Atlanta a few months before, were now grizzled.
اسکار لت با تعجب میدید که آن موهای مجعد پرپشت که وقت رفتن او به آتلانتا سیاه بود، حالا کام لا سفید شده است.

Their sad, Mongolian faces gazed out over the sides of the trucks utterly incurious.
با چهرههای مغولی و غمناک، نگاه تهی از کنجکاوی خود را از کنارهی کامیونها به بیرون دوخته بودند.

She wondered incuriously who it was and, when a man's voice, resonant and drawling, rose above Pitty's funereal whispering, she knew.
با کمال حیرت صدای مردی به گوش میرسید و چون بلندتر سخن گفت، اسکار لت او را شناخت.

Turkish troops were passing incuriously between the tents and their latrines dug out on our side.
افراد ارتش ترک، بدون توجه بین چادرها و مستراح رفت و آمد میکردند.

From the boat's fragmentary stern, Fedallah incuriously and mildly eyed him;
فتح اللّه از دنباله دو پاره قایق بدون کنجکاو ری و آرام چشم بدو دوخته بود.