obscureness oor Persies

obscureness

naamwoord

obscurity

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

تیرگی

naamwoord

Beneath his painful shyness something was growing up within him, and obscurely he realised his personality.
در پس حج و حیای دردآورش چیزی درونش رشد مییافت، و شخصیّتش را به تیرگی باز مییافت.

فرومایگی

naamwoord

گمنامی

naamwoord

have repented them in poverty and obscurity often before.
در فقر و گمنامی به غبطهء آن نشستهاند.

ابهام

naamwoord

A great recrudescence of obscurity embraced the boat.
ابهام تاریکی وسیع و عمیق قایق را بلعید.

Soortgelyke frases

obscurity
ابهام · تاری · تاریکی · تیرگی · شخص یا چیز گمنام · عدم صراحت · نا آشکاری · گمنامی · گنگی

obscurant
ابهام جو · تاریک اندیش · دانش ستیز · مخالف پیشرفت

obscurely
بطور تیره · بطور مبهم یا پیچیده · بطور مشکوک یانامعلوم · بطورپنهان

obscure
(آوا شناسی) واکه ی غیر موکد · ابری کردن · بی فشار کردن · تار · تار کردن · تاریک · تاریک کردن · تحت الشعاع قرار دادن · تخدیر شدن · تیره · تیره کردن · خوانده نشده · ستایش نشده · سروده نشده · ظلمات · غامض · غیر صریح کردن · غیر قابل درک · غیر مشهور · مبهم · مبهم کردن · مه گرفتن · نا آشکار · نا مشخص کردن · نا مفهوم · نا هویدا · نا هویدا کردن · ناآشکار کردن · ناشناخته · ناشناس · نامعروف · نامفهوم کردن · واکه ی بی فشار · پرده زدن · پنهان · پنهان کردن · پوشاندن · کدر · کدر کردن · گمنام · گنگ · گنگ کردن

obscuration
تار سازی · تاریک سازی · تیره سازی · مبهم سازی

That Obscure Object of Desire
میل مبهم هوس

voorbeelde

that for some obscure reason nothing else was possible
که به دلايل مبهمي هيچ چيز ديگر ممکن نبوده

“How these functions are carried out by this magnificently patterned, orderly and fantastically complex piece of machinery is quite obscure. . . . human beings may never solve all the separate individual puzzles the brain presents.” —Scientific American.
«اینکه چگونه این عملیات توسط این ماشین منظم و به نحو غریبی پیچیده، با الگویی حیرتآور به انجام میرسند، کاملاً در سایهٔ ابهام است . . . بشر شاید هرگز موفق به حل همهٔ معماهای منفردی که مغز پیش روی ما میگذارد، نشود.» — سایِنتیفیک اَمِریکَن.

He did not know that it was already behind him, somewhere back in that vast obscurity beyond the city, where the dark fields of the republic rolled on under the night.
اما نمیدانست که رؤیای او همان وقت دیگر پشت سرش، جایی در سیاهی عظیم پشت شهر، آنجا که کشتزارهای تاریک جمهوری زیر آسمان شب دامن گستردهاند عقب مانده است.

As he dragged himself past the guard room door, one of the soldiers, lolling outside, moved by some obscure impulse, leaped forward with a strange laugh and rammed a broken old straw hat on his head.
وقتی از مقابل اتاق نگهبانی میگذشت ناگهان سربازی بر حسب غریزه از اتاق بیرون جهید و خندید و کلاهی حصیری بر سر او گذاشت

An obscure street, peaceable inhabitants.
کوچه تاریک، سکنه آرام

Sometimes unsettled him the master, when he expressed himself terribly obscure.
وقتي که خودش رو گم ميکرد ، استادش رو ناراحت ميکرد.

without association, in the security lurking for the obscure in their protective shadow.
من هرگز بدون پیوستگی، آزادانه در اختیار خود نخواهم بود تا بتوانم در سایه حفاظت آزادی و امنیت به دنبال هدف مبهم و نامعلوم خود بروم.

Wealth and poverty, fame and obscurity, power and subordination, strength and weakness, health and disease, culture and ignorance, work and leisure, repletion and hunger, virtue and vice, are only greater or lesser degrees of freedom.
دارایی و فقر، افتخار و گمنامی، قدرت و بندگی، نیرو و ضعف، تندرستی و بیماری، دانایی و جهل، کار و فراغت، سیری و گرسنگی و فضیلت و زشتی فقط درجات بالاتر و پستتر آزادی است.

It was so obscure and rhetorical that Grushenka put it down before she had read half, unable to make head or tail of it.
با قلمی چنان پر آبوتاب و مبهم نگاشته شده بود که گروچنکا از آن چیزی نفهمید و پس از مطالعه نیمی از آن کاغذ را در سبد انداخت

in an obscure and distant future
در آينده اي دور و مبهمه

An editorial called the case "one of Australia's most profound mysteries" and noted that if he died by poison so rare and obscure it could not be identified by toxicology experts, then surely the culprit's advanced knowledge of toxic substances pointed to something more serious than a mere domestic poisoning.
یک مقاله، پرونده را «یکی از مشکلترین معماهای استرالیا» خواند و گفت: اگر مرد از سم، به طرزی نادر و مبهم کشته شده باشد به شکلی که توسط متخصصان سمشناسی قابل شناسایی نیست، پس حتماً دانش سطح بالای قاتل او را به چیزی فراتر از مسوم کردنهای عادی هدایت کردهاست.

It was our revenge to make it then last illumination: Deraa was obscured from the morrow for a whole year until it fell.
و در عوض برای انتقام، ما این چرا انی را برای آنها به آخرین چرا انی مبدل کردیم زیرا درعا از فردای آن شب تا یک سال بعد، یعنی تا زمانی که سقوط کرد دیگر نوری به خود ندید .

Their view of God may be obscured by false teachings.
یک دلیل آن این است که تعالیم دروغ دید مردم را تار ساخته است.

13 Isaiah now alludes to one of the worst of the cataclysmic events that come upon the descendants of Abraham: “The obscureness will not be as when the land had stress, as at the former time when one treated with contempt the land of Zebulun and the land of Naphtali and when at the later time one caused it to be honored —the way by the sea, in the region of the Jordan, Galilee of the nations.”
۱۳ اِشَعْیا حال تلویحاً به یکی از بدترین فجایعی که بر سر اخلاف ابراهیم آمد اشاره میکند و میگوید: «برای او که در تنگی میبود، تاریکی نخواهد شد. در زمان پیشین زمین زبولون و زمین نفتالی را ذلیل ساخت، امّا در زمان [«دیرتر،» د ج] آن را به راه دریا به آن طرف اُرْدُن در جلیلِ امّتها محترم خواهد گردانید.»

they were content to go down into obscurity with the molecatcher and the stone mason.
خرسند از آن که گمنام همراه با سنگ تراش و صیاد به یکسانت در خاک شوند.

Then the twilight obscurity closed in again.
سپس تاریکی شامگاهی باز میرسید و همه جا را فرامیگرفت.

Every piece of metal is gonna obscure something.
هر تيکه فلز ممکنه يه بخشي رو تار کنه

but they remain obscure because I do not know the reasons that led to them.
اما چیزی روشن نمیشود چون مندلایلی که منجر به آن وقایع شدهاند نمیدانم.

Everything seemed dark, obscure, and terrible.
زیرا همهچیز در نظرش تیره و مبهم و وحشتناک جلوه میکرد.

and became deserted save for chance travellers on obscure errands.
شبانان آنها را برای چرا بدان جا میآوردند.

Mrs. Gould, however, did not seem to find this answer in the least obscure.
اما این جواب از نظر خانم گولد به هیچ وجه مبهم نبود.

Why could they not leave him in his obscurity to go on working patiently for years?
آخر، مگر نمیتوانستند او را در گم نامی خود بگذارند، تا با شکیبائی به کار خود ادامه دهد؟

I asked myself whether there was not in his soul some deep rooted instinct of creation, which the circumstances of his life had obscured
از خود پرسیدم آیا در روح او غریزه عمیق ایجاد و آفرینش وجود دارد یا نه اگر جواب مثبتباشد و اوضاع و احوال زندگی آن غریزه را خفه کرده باشد،

we have obscure relation because of horse
ما به خاطر اون اسب روابط كمي داشتيم

Still, little by little, whether it was that the distant air holes emitted a little wavering light in this opaque gloom, or whether his eyes had become accustomed to the obscurity, some vague vision returned to him, and he began once more to gain a confused idea, now of the wall which he touched, now of the vault beneath which he was passing.
با این همه، رفته رفته، خواه از آنروی که بادگیریهای دور اندکی از روشنایی مواجشان را در این مه غلیظ میفرستادند یا از آنرو که چشمانش با تاریکی آشنا شده بود، مناظر مبهمی به نظرش رسید و به طور نامشخص گاه دیواری را که دست به آن میزد و گاه سقفی را که زیرش راه میرفت دید.