thought oor Persies

thought

/θo:t/, /θɔːt/, /θɑt/, /θɔt/ werkwoord, naamwoord

form created in the mind, rather than the forms perceived through the five senses; an instance of thinking.

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

اندیشه

naamwoord

the state or condition of thinking

He saw that his hero and commander was following quite a different train of thought.
دریافت که قهرمان و فرمانده او اندیشه دیگری به سر دارد.

فکر

naamwoord

form created in the mind

I thought you liked to learn new things.
فکر کردم دوست داری چیز های تازه یاد بگیری.

تفکر

naamwoord

the state or condition of thinking

Raskolnikov made no reply, but stood beside them lost in thought.
راسکلنیکف جوابی نداد و در حال تفکر پلهوی آنها ایستاد.

ایده · فِکر · نظر · قصد · ظن · خیال · گمان · حدس · پنداشت · احساس · پندار · کمی · توجه · اندکی · استدلال · تامل · نمید · عاطفه · تعقل · تفهم · سگال · ترغیب · تشویق · نیت · قسم · تمایل · ملاحظه · منظور · با شعور · زمان گذشته و اسم مفعول : think · عقیده دینی · یک خرده · یک ذره · یک کمی

Soortgelyke frases

food for thought
خوراک · غذا

well-thought-of
خوشنام · نیکنام

second thought
اندیشه ی مجدد · فکر ثانوی (درباره ی چیزی) · پس اندیشه

thoughts
تفکرات

abstract thought
اندیشه مجرد

history of economic thought
تاریخ تفکر اقتصادی

school of economic thought
مکاتب اقتصادی

thoughtfulness
بافکری · باملاحظگی · تامل · توجه · غرق در افکار · غور · فکوری · متفکر · نشخوار

thought experiment
آزمایش فکری

voorbeelde

and i thought my jokes were bad
فکر ميکردم جوک هام بي مزه بودن

I thought we were a team.
من فکر کردم ما يه گروهيم.

Orlando thought, glancing as she passed at the innumerable emblazoned windows of the hall
ارلاندو در حین عبور به پنجرههای بیشمار و پرنور تالار مینگریست، با خود چنین میاندیشید.

She thought him very silly.
زن او را آدم بسیار سادهیی دانست

I thought maybe an off switch would come in handy.
فکر ميکردم شايد يه دکمه ي خاموش بتونه بکار بياد بياد.

He thought her behaviour childish.
این عملش را خیلی کودکانه میپنداشت.

We never thought of such a husband as THAT for our Aglaya!
آیا این بود شوهری که ما برای آگلائه آرزو میکردیم؟

Thought you didn't trust her.
فکر ميکردم بهش اعتماد نداري.

and Mrs. Norris thought it an excellent plan, and had it at her tongue's end, and was on the point of proposing it,
خانم نوریس هم فکر خانم گرانت را خیلی پسندید و کفت که نزدیک بود خودش دهان باز کند و چنین پیشنهادی بدهد که خب،

How does God’s word reveal the “thoughts and intentions of the heart”?
کلام خدا چگونه «افکار و نیّتهای دل» را نمایان میسازد؟

Christophe thought: All you whom I love though I know you not!
کریستف در دل میگفت: ای شما کسانی که من دوست دارم و نمیشناسم!

Why, I thought you were only thirteen?
خیال میکنم بیش از سیزده سال نداشته باشید آیا چنین نیست؟

I thought Zac Hedley was in the car.
فکر ميکردم " زاک هدلي " تو اون ماشينه

I thought that was obvious.
فکر مي کردم که کاملا مشخصه!

I thought she was afraid, but she wasn't.
من فکر ميکردم اون ترسيده ، اما اشتباه ميکردم

thought Father Ralph as he watched the little scene, half amused, half detached.
پدر رالف که ناظر این صحنه بود و بی آنکه زیاد با آن قاطی شود خوشش آمده بود، با خود گفت:

' I thought she would turn and go, but she went on standing there by the door.
درحالیکه بی اعتناء به او، به پوشیدن لباس اشتغال داشتم گفتم:

You must connect the thoughts emphasized in the text to your introductory argument.
باید نکاتی را که در متن آیهٔ مورد تأکید قرار دادهای با نکاتی که قبل از آن ذکر کردهای، ارتباط دهی.

Who goaded you into admitting that you thought men were fools to die for high sounding principles?
چه کسی تورو وادار کرد که فکر کنی مردهای جنوبی همه احمقهایی هستن که خودشونرو بیخودی برای این مثلاً اصول پر سرو صدا به کشتن بدن؟

Id have thought youd be away at boarding school
فکر میکردم شما در مدرسهی شبانهروزی هستید.

I thought I'd lost you.
فک کردم از دست دادمت

After that I thought I'd do something with a little less responsibility.
بعدش فکر کردم برم دنبال کاري که مسئوليت کمتري داشته باشه

I thought this Code Red shit wasn't going on anymore.
فکر ميکردم که اين کد قرمز لعنتي ديگه بيشتر از اين ادامه پيدا نميکنه

They want that dirty ice cream, that they do know for certain,' she thought, looking at two boys stopping an ice cream seller,
آنا با دیدن بچهها گفت : این دو تا پسر دلشان از آن بستنی کثیف میخواهد.دو پسربه پهلوی بستنی فروش دوره گردی ایستادند. بستنی فروش طبق بستنی را از روی سرش بر زمین گذاشت

I just thought I'd branch out.
من فقط فکر میکنم دوستامو بیشتر کنم