خوشحالی oor Engels

خوشحالی

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

happiness

naamwoord

متضاد سوگ

mental or emotional state of well-being characterized by pleasant emotions

پس در سمتِ راستِ نمونهی نمایشی— نشان بده که خوشحالی.
So on the right side of the demo — look like you're happy.

gladness

naamwoord

به نظر میرسه که از رفتن ما خوشحالی.
You look as if you're glad to see the back of us.

glee

naamwoord

بعد از شکست تیم گلیفندور مالفوی از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
Malfoy was almost beside himself with glee at Gryffindor's defeat.

joy · rejoicing · euphoria · felicity · gloat · mirth · hilarity · jest · chere · euphory · gleefulness · humorousness · jocoseness · jocosity · jocularity · joyfulness · merriness · mirthfulness · gloating

Soortgelyke frases

(آلمانی) خوشحالی از بد حالی دیگران
schadenfreude

(ندا به نشان شگفتی یا اشتیاق یا خوشحالی یا بد حالی و غیره) اوه
ooh

از روی خوشحالی
joyfully

خوشحالی کردن
gladden · joy · rejoice

آمیزه ی خوشحالی و لذت
bliss

شادی خوشحالی خوشی مسرت
amusement

voorbeelde

( ۱سموئیل ۲۵:۴۱؛ ۲پادشاهان ۳:۱۱) آیا شما والدین فرزندانتان را تشویق میکنید تا هر وظیفهای را که در سالن ملکوت و در سالنهای مجمع و کنگره به ایشان محوّل میشود با خوشحالی بپذیرند؟
(1 Samuel 25:41; 2 Kings 3:11) Parents, do you encourage your children and teenagers to work cheerfully at any assignment that they are given to do, whether at the Kingdom Hall, at an assembly, or at a convention site?

در همین حال مردم ضمن آن که با خوشحالی صحبت میکردند،
Meanwhile men ran to and fro, talking merrily together,

جای بسی خوشحالی است که محبت خصوصیت اصلی اوست.
Happily, love is also his dominant quality.

چرا انقدر خوشحالي آخه ؟
Why are you amused by this?

تو خوشحالي ، من خوشحالم.
You're happy, I'm happy.

بروژون که اکنون وقت آنست که یک صورت ذهنی کامل از او برای خود بسازیم، با ظاهری آراسته به خلق خوش، و با کسالتی ساختگی، برهنه خوشحالی بود مؤدب و با هوش، و دزدی بود که نگاه نوازش آمیز و لبخند وحشتانگیز داشت.
Brujon, of whom it is high time that the reader should have a complete idea, was, with an appearance of delicate health and a profoundly premeditated languor, a polished, intelligent sprig, and a thief, who had a caressing glance, and an atrocious smile.

برق خوشحالی در چشمان عمویش دوید.
A gleam of delight came into his uncle's eyes.

پیشنهادش را با کمال خوشحالی پذیرفتم.
Gladly did I take advantage of this intimation;

در محوطه صدای او را شنیدم که با خوشحالی میگفت: امروز صبح می سن به من گفت از طرف او از همه شما خداحافظی کنم.
I heard him in the yard, saying cheerfully Mason got the start of you all this morning;

دیدالوس به اطرافیانش نگاه کرد و با خوشحالی گفت:
cried Dedalus Diggle, looking around at everyone.

الیزابت خوشحالی جین را درک میکرد. مـری شـنیده بود کـه بـه دوشـیزه بین گلی گفته شده مری فاضلتر بن دختر در آن حوالی است. کازبن و لیدیا هم وضع بدی نداشتند و هیچ موقع بدون هم رقص نمانده بودند، و این کل چیزی بود که به . نظرشان در مهمانی رقص اهمیت داشت.
Elizabeth felt Jane's pleasure. Mary had heard herself mentioned to Miss Bingley as the most accomplished girl in the neighbourhood; and Catherine and Lydia had been fortunate enough never to be without partners, which was all that they had yet learnt to care for at a ball.

پیش از رفتن، همین که مادامکوتور رویش را آن طرف کرد، ویکتور ین بوسهای از پیشانی اوژن گرفت و از این گناه کوچک یک دنیا خوشحالی با و دست داد.
Before they left the room, Victorine snatched an opportunity when her guardian's back was turned, and pressed a kiss on Eugene's forehead, feeling all the joy that this stolen pleasure could give her.

هنگامیکه هممیهنان ما بسا حل میرسند و یا همین که تصور میکنند رسیدهاند چنان غرق در خوشحالی میشوند که بی درنگ راه افراط را میپویند
We Russians no sooner arrive at the brink of the water, and realize that we are really at the brink, than we are so delighted with the outlook that in we plunge and swim to the farthest point we can see.

هیندلی وقتی چشمش به او افتاد با خوشحالی زایدالوصفی گفت:
Hindley lifted her from her horse, exclaiming delightedly

بلکه تنها از فرط ذوق و خوشحالی خواهم گریست و از این ابراز احساسات و عواطف خود سرمست خواهم گردید.
but simply because I shall be happy in my tears, I shall steep my soul in my emotion.

دلم میخواست مثل بچهها از شدت خوشحالی یک مرتبه فریاد بزنم.
I had a sudden, stupid desire to cry.

ولی باز هم تکرار میکنم خیلی باعث خوشحالی من خواهد شد اگر درباره او سؤالی از من نکنید.
but, I repeat, that I shall thank you to cease questioning me about her.

پیران جماعت با خوشحالی به کسی که میخواهد برای مسئولیتهای جماعت واجد شرایط شود، پند میدهند و او را تشویق میکنند؛ با این حال، این خودِ شخص است که برای واجد شرایط شدن مطابق با آیات کتاب مقدّس باید تلاش کند.
The body of elders is happy to give counsel and encouragement, but satisfying the Scriptural requirements falls primarily on the individual who is reaching out.

.اگه با خوشحالي ازدواج کنه ، برام کافيه
If she gets married and is happy, enough for me.

وقتی ۱۴ سالم بود متوجه شدم ترنس یعنی چه و از خوشحالی گریه کردم.
"When I was 14, I learned what transgender meant and cried of happiness.

زنش با خوشحالی فریاد زد: راستی که جانم عالی شده؛
she yearned, Why, dear, it's splendid;

مدت درازی بود که یانکیها، بی اعتنایی و سردی جنوب را تحمل کرده بودند و اکنون نوبت تلافی و بد، از خوشحالی در حال انفجار بود.
They had squirmed too long beneath Southern coldness and contempt and now they exploded with hilarity.

در آن لحظه، کیف و خوشحالی برای اِما عذاب الیم بود،
Emma was only saved from raptures and fondness

تام با خوشحالی گفت: برای خود مه.
Mine, Tom said happily

و این حدس ما است كه خط مبناي این خوشحالی متوسط در سراسر زندگی شبيه چيست.
So this is our guess as to what this baseline of average happiness arguably looks like throughout life.