سبکی oor Engels

سبکی

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

levity

naamwoord

state or quality of being light

خوب نیست از آنها بدین سبکی یاد شود.
it is not right to speak of them with levity.

lightness

naamwoord

مری شام سبکی خورد.
Mary ate a light supper.

corkiness

naamwoord

featheriness · frivolouseness · hairstylist · imponderability · legerity · lightsomeness · portability · styler · stylist · hairdresser · thinness · frivolity

Soortgelyke frases

(نادر) با سبکی پرآذین نوشتن
flourish

(هنر وادبیات - دارای سبکی متوازن و ساده و مهار شده و منظم و عاری از نظر و غرض خصوصی) کلاسیک (در مقایسه با: romantic)
classic

ازروی سبکی
flippantly · frivolously

سبکی (stylistical هم می گویند)
stylistic

سبکی تحملناپذیر هستی
The Unbearable Lightness of Being

فیلم سیاه (سبکی از فیلم های سال های 0491 و 0591 که آکنده از بد بینی و سرنوشت گرایی بوده و با جنایت و فساد در شهرها سر وکار داشت)
film noir

جاروی فرش پاک کن (مرکب از دستگاه سبکی که مجهز به برس استوانه ای شکل است)
carpet sweeper

voorbeelde

طرحهای ملایم دهههای چهل، شصت و هشتاد ویکتوریایی را با همان آهنگ غیبت کردنهایشان، به سبکی سحرآمیز روی بلوزها و جورابها میبافتند
knitting the slow pattern of Victorian England, the pattern of the forties, the sixties, and the eighties, into sweaters and socks, to the tune of gossip as formalized as incantation

مری شام سبکی خورد.
Mary ate a light supper.

سرگرم آن بود که کرجی خود را به کندهٔ درختی ببندد. دید که کرجی سبکی به آسانی از رود میگذرد و بس وی اسکله میرود.
and as he was fastening up his boat he saw a light gaily painted skiff skimming the stream.

البته این بدین معنی نیست که ما نباید طوری لباس بپوشیم که در نظر دیگران جذاب بیاید. در واقع این خصوصیات به ما کمک میکند که معقول باشیم و از سبکی افراطی در آرایش و لباس بپرهیزیم.
Manifesting these qualities does not rule out dressing in an attractive manner but helps us to be sensible in our appearance and to avoid extravagant styles of dress and grooming.

K'antu - سبکی از موسیقی و رقص باستانی اینکاها در ارتفاعات بولیوی و پرو.
K'antu - An ancient style of music and circle dance which is widespread since incaic or even preincaic epoch on the Peruvian and Bolivian highlands.

و مطمئناً به سبکی جز سبک روزنامهنگارانه نمیاندیشد که این هم دیگر از حوزهی ادبیات خارج میشود،
and certainly without thought of any style but reportorial style, and that certainly is not literature.

نمیتوانی تصورش را بکنی که با چه زحمتی توانستم سبکی برای خودم پیدا کنم
You have no idea how I've worked for style.

آن احساس راحتی و سبکی ناپدید شده بود.
The sense of relief at unburdening herself had disappeared.

حالا تد هر روز با بداهه نوازی سبکی ازتین پن آلی وارد عرصه موسیقی می شود. مثل این. حالا تد هر روز با بداهه نوازی سبکی ازتین پن آلی وارد عرصه موسیقی می شود. مثل این.
Now Ted entered this realm every day by improvising in a sort of Tin Pan Alley style like this.

و شب هنگام وقتی که کشتی پیشاپیش نسیم سبکی شراع میکشید
and at night, when the boat sailed along easily before a light breeze

مثل يه پر سبُکي.
Light as a feather.

با کلاههای سه ترک استوانهیی، مانند کلاه سربازان دیر کتوار اما لکهدار، سوراخ سوراخ و بد شکل، با نهایت سبکی ملبس به اونیفورمهای ناقص اندامهای جنگ و شلوارهای مرده کشها، نیم خاسکتری و نیم آبی، تقریبا پاره پاره، با سردوشیهای سرخ، اسلحه بندهای زرد، کلم قاچکنها و تفنگها و با تونها.
wearing three cornered hats, like the soldiers under the Directory, shabby, covered with spots and holes, muffled in uniforms of veterans and the trousers of undertakers' men, half gray, half blue, which were almost hanging in rags, with red epaulets, yellow shoulder belts, short sabres, muskets, and cudgels ;

تجارب شخصی مان با خلوصی دستنخورده آمیخته شد که نمیتوانست جز سبکی روح چیزی به همراه آورد.
And our individual realities were aired with an unfiltered purity that couldn't do any less than lighten the soul.

و آن دمپاییهای تنگ پاشنهدار، چنان روی کف اتاق به سبکی سر میخوردند که هیچکس نمیتوانست بفهمد صاحب بیچارهاش که ظاهراً لبخندی به لب داشت، چه میکشد!
when he remembered how they had chatted about cricket when he brought the cat home.

موهایم را با دستانی به سبکی پر حالت دادند.
shaping my hair with a feather light touch.

برگها در آفتاب میلرزند و آهسته به هم میخورند، بخار سبکی در هوا میگذرد، مگسها گیجوار نوسان میکنند و مانند ارگ خر خر سر میدهند؛ ملخها، سرمست از نوازش تابستان، با شادی زمختی غژغژ میکنند؛ همه چیز خاموش است.
The leaves murmur gently and tremble in the sun; a faint mist passes through the air; the uncertain flies hover, booming like an organ; the grasshoppers, drunk with the summer, chirp eagerly and hurriedly; all is silent....

اگر موافق باشی، سر راه شام سبکی هم در رستوران مارسینی میخوریم.
we can stop at Marcini's for a little dinner on the way?

ممکن است موضوع تنها روش و سبکی باشد که با آن افکارت دستهبندی شدهاند.
It may be just the way your points are grouped together.

آنگاه دربان با اشاره به مرد ستبر پیکر چهار شانهای که ریش مجعد داشت و بدون برداشتن کلاه پوست برهاش، به نرمی و سبکی از پلکان فرسودهی سنگی بالا میآمد، گفت: آن جاست.
That is he,' said the doorkeeper, pointing to a strongly built, broadshouldered man with a curly beard, who, without taking off his sheepskin cap, was running lightly and rapidly up the worn steps of the stone staircase.

در قصه، اسکندر مقدار زیادی را سفر می کند، دیوار را بر ضد گوگ و ماگوگ می سازد، به دنبال آب حیات (چشمه جوانی) می گردد، و با فرشتگانی رو به رو می شود که به اون «سنگ اعجابانگیز» ("wonder-stone") می دهند که هم از هر سنگ دیگری سنگین تر است ولی همچنین به سبکی غبار است.
In the tale, Alexander travels a great deal, builds the Wall against Gog and Magog, searches for the Water of Life (Fountain of Youth), and encounters angels who give him a "wonder-stone" that both weighs more than any other stone but is also as light as dust.

اما به تدریج آنها ماهرتر شدند و راه رانندگی را به سبکی که بتوان در مسیری شن زار رانندگی نمود آموخته بودند.
With time they became skilled, developing a style and art of sand

این سبکی است که زنهایمان لباس میپوشند.
That is how our women dress.

در سبکی که دیگران می خواهند، نکش.
Don't draw the way you're being told to draw.

یک ذره سبکی در رفتارش نبود و هیچوقت بلند حرف نمیزد
There warn't no frivolishness about him, not a bit, and he warn't ever loud.

یک روز صبح که اما تازه به رو آن رفته و طبق معمول لباس سبکی پوشیده بود ناگهان برف شروع به باریدن کرد، و چون شارل از پنجره مراقب هوا بود کشیش بور نی زین را در کالسکه آقای توواش دید که او را به رو آن میبرد.
One morning, when she had gone, as usual, rather lightly clothed, it suddenly began to snow, and as Charles was watching the weather from the window, he caught sight of Monsieur Bournisien in the chaise of Monsieur Tuvache, who was driving him to Rouen.