کار کارگاهی oor Engels

کار کارگاهی

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

Job Shop Work

voorbeelde

زمانبندی مغازه کارها یا مسئلهٔ زمانبندی کار کارگاهی یا مسئلهٔ مغازۂ کارها (به انگلیسی: Job shop scheduling) یک مسئلهٔ بهینهسازی علوم رایانه و تحقیق در عملیات است که در آن شغلهای ایدهآل به منابع در زمانهای خاصی نسبت داده میشوند.
Job shop scheduling or the job-shop problem (JSP) is an optimization problem in computer science and operations research in which jobs are assigned to resources at particular times.

شرکت کامپانیولو توسط تولیو کامپانیولو بنیانگذاری شد و در سال ۱۹۳۳ کار خود را در کارگاهی در ویچنزا آغاز کرد.
Founded by Tullio Campagnolo, the company began in 1933 in a Vicenza workshop.

دیدگاه تکنسین (قطعات ابزار) - پیمانکاران فرعی کار از روی برنامههای کارگاهی انجام میدهند که جزئیات قطعات یا زیر مجموعهها را بیان مینمایند.
Technician Perspective (Tool Components) - Subcontractors work from shop plans that specify the details of parts or subsections.

تو ميتوني اونجا براي خودت کارگاهي درست کني و کار کني
You could set up a studio and work there.

در کارگاهی که کار میکرد یک نفرچ مثل خودش از اهالی لیتوانی بود که به علت کارهای برجستهای که انجام داده بود، دیگران با نجوای تحسینآمیزی از او صحبت میکردند.
In the shop where he worked was a man, a Lithuanian like himself, whom the others spoke of in admiring whispers, because of the mighty feats he was performing.

در کارگاهی که تو و خانم آل دن اونجا کار میکردین اونهمه دختر هست.
Next, there are all those girl sin that factory where you and Miss Alden worked.

خانم آل دن فقط به یاد میآورد که ربرتا یک بار در تعطیلات کریسمس از جوانی حرف زده بود به نام کلاید گریفیث، برادرزاده آقای ساموئل گریفیث، کارخانهدار ثروتمند لیکرگس، که ظاهرا سرپرستی کارگاهی را که ربرتا در آن کار میکرد بر عهده داشت.
The only person whom Mrs Alden could recall as ever having been mentioned by Roberta as payingparticular attention to her, and that but once the Christmasbefore, was Clyde Griffiths, the nephew of the wealthy SamuelGriffiths, of Lycurgus, and the manager of the department in whichRoberta worked.

در آن کارگاهی که من مشغول يادگيری بودم، يک ساختار سنتی حاکم بود اول استاد کار بود، بعد کارگران ماهر و آموزش ديده و دست پايين شاگرد. و من بعنوان شاگرد آنجا کار میکردم.
In my shop where I studied, or learned, there was a traditional hierarchy of master, journeyman and learned worker, and apprentice, and I worked as the apprentice.