consubstantiate oor Persies

consubstantiate

adjektief, werkwoord

Partaking of the same substance; consubstantial.

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

دارای یک ذات یا طبیعت کردن

هم سرشت کردن

هم گوهر کردن

Soortgelyke frases

consubstantiality
همجنسی · همذاتی

consubstantiation
(الهیات مسیحی - این عقیده : نان و شراب عشای ربانی با جسم و خون حضرت عیسی هم گوهر است ولی به آن تبدیل نمی شود)هم گوهری · هم گوهر

consubstantial
هم ذات · هم سرشت · هم طبیعت · هم گوهر

voorbeelde

God from God, Light from Light, true God from true God, begotten, not made, consubstantial with the Father; through him all things were made.
او خداست از خدا، نور از نور، خدای راستین از خدای راستین که زاده شده و آفریده نشدهاست، همذات با پدر.