gladsomely oor Persies

gladsomely

bywoord

(archaic) gladly

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

بطورسرورامیز

مسرورانه

ازروی خوشی

Soortgelyke frases

gladsomeness
خوشی · سرور · سرورامیزی · فرحناکی

gladsome
بشاش · خرم دل · خوشحال · دلشاد

voorbeelde

She listened and shook her head dolefully, feeling something new, unknown to her, both sorrowful and gladsome, like a caress to her troubled and aching heart.
مغموم سر را تکان داد: چیز تازهای احساس مینمود که هنوز بروی مجهول و درعینحال دردناک و شعفانگیز بود و دل محنتزدهاش را نوازش میکرد.

with their varied and gladsome notes seemed to welcome and salute the fresh morn that was beginning to show the beauty of her countenance at the gates and balconies of the east
چنانکه گفتی با نغمههای متنوع و نشاط انگیز خویش به سپیده صبح که در آن هنگام چهره دلنشین خود را کمکم از پس شاه نشینهای مشرق نشان میداد خیر مقدم میگفتند.

Nature must be gladsome when I was so happy.
وقتی من آنقدر شاد بودم طبیعت هم باید شاد باشد.

now flaring up, now vanishing, now trembling, they were busy whispering something gladsome and mysterious to one another.
گاهی فروزان بودند، زمانی خاموش میشدند، گاهی میلرزیدند و با حرارت راجع به مطلب مسرت بار اما اسرارآمیزی با یکدیگر نجوا میکردند.

Gladsome apparently.
ظاهرا شادمان

Another who was present recalls: “There was at first a hush, then a gladsome cry, and the cheering was loud and long.” —Revelation 7:9; King James Version.
یکی دیگر از حاضران خاطرهٔ آن لحظه را چنین توصیف میکند: «ابتدا سکوت برقرار شد، سپس فریادهای شادی به هوا برخاست و تا مدت زیادی ادامه یافت.» — مکاشفه ۷:۹.