pickaninny oor Persies

pickaninny

adjektief, naamwoord

(slang) a black child

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

بچه سیاه پوست

بچه کوچک

نی نی

voorbeelde

He tossed the reins of his horse to a small pickaninny standing near and started up the steps.
افسار اسبش را که هنوز در دست داشت به پسرک سیاهی که همان جا ایستاده بود داد و از پلهها بالا رفت.

He had alighted and tossed his bridle reins to a pickaninny
از اسب پیاده شده بود و عنان را به پسرک سیاه سپرده بود.

she put the sugar bowl in the hands of some small pickaninny and said:
پسرک سیاهپوست را صدا میکرد و مشتی قند به او میداد و میگفت:

There was a little wilga as black and crinkled as a pickaninnys mop
درخت سداب کوچکی را دید که مثل قاب دستمال درهم پیچیده و سیاه بود

other plantation mistresses throughout the South had put the pickaninnies through courses of training and elimination to select the best of them for the positions of greater responsibility.
سیاهان آداب دان، باهوش و وفادار را برمی گزیدند و به آشپزخانه،اتاق خواب و سرسرا و اتاقهای پذیرایی گسیل میداشتند.

associate with Yankee children and have pickaninnies in his class!
با بچههای یانکیها سر یک میز بنشی نه و او نا دستش بند ازن و مسخرهاش کنن .

was she hugging a pickaninny
ميخواد اون بچه را بغل كنه