mistrustful oor Persies

mistrustful

adjektief

Having or causing mistrust, suspicions, or forebodings.

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

اندیشناک

ظنین

با ملاحظه

adjektief

بد گمان

in any case, he had deeply mistrusted the police
اما گذشته از آن به ما مور آن پلیس بد گمان بود

بسیار محتاط

adjektief

Soortgelyke frases

mistrust
اعتماد نداشتن · بی اعتمادی · سواعتماد · سوظن · سوظن داشتن · شک · نداشتن اعتماد

voorbeelde

Learn to mistrust every one; take every precaution for the sake of the love which does not exist as yet.
برای آنکه قبلا قادر باشید اینچنین عشقی را، که هنوز در شما نیست نگاه دارید، یاد بگیرید که با ین دنیا اعتماد نداشته باشید.

Thus also lived Michael Vlasov, a gloomy, sullen man, with little eyes which looked at everybody from under his thick eyebrows suspiciously, with a mistrustful, evil smile.
میخائیل ولاسف قفلساز مردم مهموم و گرفته که چشمانی کوچک حاکی از بیاعتمادی و بدی در زیر ابروانی انبوه داشت در این وضع زندگی میکرد.

They're so mistrustful of male authority figures.
خیلی به مردایی که رئیسشونن ، اعتماد ندارن

He has a deep mistrust of Shadowhunters.
اون یه بدگمانی عمیق نسبت به شکارچیای سایه داره

You see, I mistrust you still, though you have borne up wonderfully so far.
میبینید که هنوز به شما اعتماد ندارم هر چند تا حالا کارتان بسیار عالی بوده.

At the end of the war, the first signs of post-war mistrust and hostility began to appear between the two countries, escalating into the Cold War; a period of tense hostile relations, with periods of détente.
در پایان جنگ، اولین نشانههای عدم اعتماد و خصومت بین دو کشور پدیدار شد و جنگ سرد را شکل داد که البته برخی پیامدهای آن تا امروز هم ادامه دارد.

his silent companion looked with positive hostility and mistrust at all these manifestations.
دوست ساکتش به تمام این حرکات ناگهانی حتی با خصومت و بیاعتمادی می نگرست.

My father didn't mistrust Flint.
پدرم به فلینت سوظن نداشت.

and gratified my vanity in useless or blameable mistrust!
و به خودم میبالیدمکه بیجهت و بیهوده به کسی بدگمان نمیشوم..

And after my brief mistrust, I was now in love with the subject more than ever.
و بعد از بیاعتمادی کوتاهی که داشتم، من حالا بیش از همیشه عاشق و مجذوب این علم شده بودم.

This detective began to mistrust his own instincts.
اين کاراگاه از رويه بدگمانيو برخلافه غريضه پليسيه خودش اين پرونده رو به جريان انداخت.

For example, can you imagine that decent, civic, talented people are going to run for office if they really do believe that politics is also about managing mistrust?
برای مثال، آیا میتونید تصور کنید که انسانهای شایسته، بااستعداد و بافرهنگ حاضرن برای حکومت تلاش کنن اگه واقعا باور داشته باشن که سیاست شامل ادارهی بدگمانی و بیاعتمادی هم هست؟ اگه واقعا باور داشته باشن که سیاست شامل ادارهی بدگمانی و بیاعتمادی هم هست؟

It shows us a general mistrust of government or government-backed institutions, which lacked transparency in the past.
این به ما بی اعتمادی کلی نهادهای دولتی یا تحت حمایت دولت را نشان می دهد، چیزی که در گذشته فاقد صراحت بود.

The king mistrusts me enough as it is.
پادشاه به اندازه ي کافي نسبت به من بدگمان هست

Mistrust and caution.
بدگماني و تشويش

13 “If a couple do not want to be forgiving,” says Annette, “resentment and mistrust grow, and that is poison to a marriage.
۱۳ آنِت میگوید: «اگر زوجی یکدیگر را نبخشند کینه و بیاعتمادی در دلشان رشد میکند که آفت زندگی مشترک است.

He wondered every time at his sombre and enigmatic impression and, mistrusting himself, put off finding the explanation of it.
و هر بار از احساس غمانگیز و اسرارآمیز خود تعجب میکرد، و چون به خود اطمینان نداشت، درک و حل آن را بهآیندة دور واگذار میکرد.

he doesn't trouble himself to reflect on the causes he might have for mistrusting one whom he has basely injured.
او اصلاً نمیخواهد زحمت این فکر را به خود بدهد که ممکن است از جانب کسی که با وی آنچنان به تحقیر و ناجوانمردانه رفتار کرده است خطری متوجهش شود.

sharing the British communitys instinctive mistrust of any dark or Mediterranean people.
در این گفته تأثیر بیاعتمادی فطری انگلیسی جماعت به هر نوع آدم تیره پوست یا مدیترانهای پیدا بود.

He believes that disagreement and mistrust lead to better ideas.
، بر اين باوره که اختلاف و بدگماني ما رو به فکراي بهتري مي رسونه

But when politics is only management of mistrust, then -- I'm very glad that "1984" has been mentioned -- now we're going to have "1984" in reverse.
اما وقتی سیاست تنها تبدیل به مدیریت بیاعتمادی بشه، آنگاه -من بسیار خوشحالم که به کتاب «۱۹۸۴» اشاره شد- ما فضای وارونهای از «۱۹۸۴» رو تجربه خواهیم.

Being very small, they were inclined to mistrust any creature that was larger than they were, especially senior girls.
آنها معمولاً به کسانی که از خودشان بزرگتر بودند، به راحتی اعتماد نمیکردند، مخصوصاً اگر دختر بودند.

I, who from man could anticipate only mistrust, rejection, insult, clung to her with filial fondness.
من، که از انسان جز بی اعتمادی، از خود راندن و اهانت هیچ انتظار دیگری نمیتوانستم داشته باشم با علاقهای کودکانه به مادر طبیعت چسبیده بودم.

The President considers him a close friend, while of course, deeply mistrusting his undemocratic tendencies.
رئيس جمهور اونو دوست نزديک خودش ميدونه در حالي که تمايلات ضد دموکراسي اش رو رد ميکنه

You've had a fundamental mistrust of me before this incident.
قبل از اين ماجرا هم شما به من اعتماد نداشتيد