(به ویژه پوست انسان) چروکیده oor Engels

(به ویژه پوست انسان) چروکیده

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

wizened

adjective verb

Soortgelyke frases

(در اثر حرارت یا سرما) خشک و چروکیده شدن یا کردن
parch

ترنجیده، چروکیده، آژنگین
furrow

(زیست شناسی) چروکیده
rugose

(نوعی سگ کوچک و کوته موی که پیشانی چروکیده دارد) پاگ
pug

(در اثر آفتاب) چروکیده
sunbaked

(مجازی) آدم لاغر و چروکیده
mummy

چروکیده
crepey · crimpy · sere · wrinkled

چروکیده کردن یا شدن
crinkle · crumple · wizen

چروکیده شدن
buckle

voorbeelde

به نظر پیر و چروکیده میاین
You look old and wrinkled, sir!

کر انشا چروکیده و در خود فرو رفته بر پهلو خوابیده بود، و فیلیپ به سوی رختخواب رفت.
Cronshaw was lying huddled up on one side, and Philip went up to the bed.

ناگهان احساس کرد شوهرش کوچکتر شده است چنان مینمود که پژمرده و چروکیده است.
she thought he looked smaller he seemed so withered and shrunken.

جسد چروکیده به نظر میرسید و حقیر و بدمنظر.
The body looked shrunk and ignoble.

و اگرچه کاغذ در طول زمان زرد و چروکیده شده، چهره به شکلی شوک آور آشناست.
And though the paper is yellow and wrinkled with age, the face is shockingly familiar.

کشمشها انگورهای چروکیده هستند.
Raisins are shrivelled grapes.

چهرهای چنان خشک و چروکیده و استخوانی داشت که گویی بدل به جسدی مومیایی شده بود.
so withered and dried up that he looked as if he had been turned into a mummy.

پوست چروکیده
Wrinkly skin.

بابابزرگ گریشاکا گوش چروکیدهٔ خود را پیش میکشید:
Grishaka stuck out his ear.

حالا چون پیرمردی چروکیده و کوتاه قد به نظر میرسید،
Now he looked like a little old man

به دستهای چروکیده آرچی ، به طپانچه و چاقویش نگاه کرد
She looked at Archie's gnarled old hands, his two pistols and his knife

آخرین دیدار زمانی بود که او سرخ و چروکیده بود.
Last seen when she was red and wrinkled.

حضور ایب با چهرهای نحیف، چروکیده و درهم و برهم و مرد کوچک با آن کارخانهی متحرک
The little man with his portable manufactory

آدمهای چروکیده در مسیر سالن انتظار مسافران از حالت چروکیده بودن درآمدند.
Crumpled people uncrumpled on their way to the Arrivals Lounge.

من يک پيرهن چروکيده تنمه و فراموش کردم موهامو اين هفته شونه بزنم
I'm wearing a rumpled shirt and forgot to brush my hair this week.

کدبانوی خانه، پیرزنی چروکیده و اسکاتلندی با نیرویی حیرت بار، با حرارت به اینسو و آنسو میرفت
The housekeeper, a wizened old Scotswoman with amazing energy

در آنجا یونس کوچک اندام چروکیده به سرعت جامهایشان را پر کرد.
when the wrinkled little old Jonah, there officiating, soon poured them out brimmers all round.

عرشههای باستانی آن کهنه و چروکیده بود،
Her ancient decks were worn and wrinkled

پیشخدمت مرد عجیب، چروکیده و زهوار دررفتهای، که ظاهرش با آن خانه جور درمیآمد، به استقبالمان آمد.
We were admitted by a strange, wizened, rusty coated old manservant, who seemed in keeping with the house.

بچه های نارس ضعیف و چروکیده اند نه مو دارند ، نه ناخن
Early babes be weak and wrinkled... no hair, no nails.

کاغذهای چروکیده شیری رنگی دارد.
Creamy, crinkled pages.

چهرهی چروکیده و سیاه عمو پیتر به کودک گناهکاری شباهت داشت که مورد شماتت مادر قرار گرفته باشد.
His old black face was as pitiful as a child's under its mother's disapproval, his dignity collapsed.

سیاه پیر لبهای چروکیده خود را لحظهای روی آن به هم سایید و زیر لب گفت :
Faintly smacking his withered lips over it for a moment, the old negro muttered,

باید یکی به اون آشغالای چروکیده نشون بده که چطوری خندق بکنن.
Someone needs to teach those sad twats how to dig trenches.

پیشانی پهن و ناصاف، چروکیده، پرشکنج، بیحالت؛
a broad, bumpy, wrinkled, worried, inexpressive brow