Vertaling '(مرتب) جم خوردن' – Woordeboek Persies-Engels

(مرتب) جم خوردن

verb noun

Vertoon algoritmies gegenereerde vertalings

جم خوردن

agitate · bestir · budge · shift · stir · wag · waggle

جم خوردن (پشت سر هم)

diddle

(در بستر و غیره) جم خوردن

flounce

جم خوردن، یک نمه تکان خوردن یا حرکت دادن چیزی، میلیمتری به سمت چیزی حرکت کردن یا جابجا کردن چیزی

inch

(دانش و شناخت جم خوردن و حرکت عضلات بدن به ویژه از دیدگاه ورزش) تن جم شناسی

kinesiology

فرصت جم خوردن

breathing space

Advanced filtering

Subcorpus

Target language phrase

Voorbeelde moet herlaai word.

اول به او اجازه میدادند داخل شود و نیمی از تونل را طی کند، بعد شروع به جم خوردن میکردند و زنده میشدند.

It' s a dangerous area and they treat me like shitMIZAN MIZAN

1 sinne gevind in 1 ms. Hulle kom uit baie bronne en word nie nagegaan nie.