to eat oor Persies

to eat

Vertalings in die woordeboek Engels - Persies

خوردن

werkwoord

voorbeelde

Stop, you have had nothing to eat, have you?
راستی ببینم شما چیزی نخوردید، این طور نیست؟

To feel like you do, I'll have to eat as much as you.
مثل تو احساس مي کنم ، بايد به اندازه تو هم غذا مي خورم.

i don't know. she wanted to eat early in the morning
نمیدونم، ایشون خواستند تا صبح زود غذا بخورند

And if you're in the Ecuadorian Páramo, you're going to eat a large rodent called a cuy.
و اگر در پاراما( دشتهای) اکوادور باشید، یک موش بزرگ به نام کایی را میخورید.

We sometimes study together in preparation for a meeting, and then we might make something delicious to eat.”
برخی اوقات دروس جلسات را با هم آماده میکنیم و بعد با هم غذایی خوشمزه حاضر کرده، میخوریم.»

lets see if we can find you something to eat
بيا ببينم چيزي پيدا ميكنم برات بخوري

They have too much pride to eat from another's fire.
بیش از این مغرورند که از سفرهی کسی دیگر غذا بخورند.

Finally, his friends were able to persuade him to eat.
بالاخره، دوستانش او را راضی کردند تا دوباره غذا بخورد.

That is why I have to eat them.
واسه همینه که مجبورم بخورمشون

yes, and well continue our discussion having something to eat
بله ، و ما بحثمون را حين. غذا ادامه ميديم

With rice to eat, who will leave?
كسي كه غذا برايه خوردن رو ببينه چرا بره ؟

What are you giving them to eat?
چي براشون ميذاري بخورن ؟

I was just thinking about getting a bite to eat.
داشتم به اين فکر مي کردم که يکيو پيدا کنم و بخورمش.

The old loaves were ordinarily reserved for the priests to eat.
نانهای تَقْدِمِه معمولاً برای کاهنان بود.

With all the ice cream and cake and pie and sandwiches well have to eat yet to night.
امشب باید یه عالمه بستنی و کیک و کلوچه و ساندویچ بخوریم.

is this one alright to eat yes, this one is good
این یکی را میشه خورد بله ، این یکی مشکلی نداره

Frodo sat down beside Sam and began to eat.
فرودو کنار سام نشست و شروع به خوردن کرد.

How am I supposed to eat it?
من چطوري اينو بخورم ؟

The ducks floated about on the ponds as if they felt too satisfied to eat
اردکها با نوعی احساس رضایت، روی برکه شنا میکردند.

i'm packing things to eat
من دارم اينها را براي خوردن بسته بندي ميکنم

You need to eat something.
بايد يه چيزي بخوري

I can catch one to eat.
میتوانم یکیشان را بگیرم و بخورم.

I'm not going to eat you.
من نمي خوام تو رو بخورم

Thus appetite signaled the need to eat; thirst, the need to drink.
به این صورت که احساس گرسنگی نیاز به خوردن، و احساس تشنگی نیاز به نوشیدن را در آنان به وجود میآورد.

She was too excited to eat
و اشتهای زیادی برای غذا نداشت.