(جمع - در قایق روباز) جلو oor Engels

(جمع - در قایق روباز) جلو

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

foresheet

naamwoord

Soortgelyke frases

برون پیچیدن (مانند کسانی که نوک پایشان به جای آن که جلو سوی باشد برون سوی است)
evert

در جلو قدم
underfoot

رو چرخاندن (چرخاندن دست یا مچ به طوری که کف دست روبه بالا یا جلو باشد)
supinate

جستجوی رو به جلو
constraint satisfaction

با زحمت جلو رفتن
plow

جلو پیشرفت (چیزی را) گرفتن
stunt

voorbeelde

گویی کشتی این چنین جلو میرفت، گاه به این سو میلغزید و گاه به آن سوی
so the ship bears down, heaving this way, heaving that way, nobly, indolently

در چنین شب خاموشی فوارهای سیمین در دور دست در جلو حبابهای سفید دماغه کشتی دیده شد.
on such a silent night a silvery jet was seen far in advance of the white bubbles at the bow.

اکنون حرکت رو به جلو برای لیبی ممکن شدهاست.
This leads May to wonder if Libby is still alive.

نه، جلو بعضیها که تماماً تحت تأثیر رفتار تو با او قرار میگیرند. ...
many of whom certainly some, would be entirely guided by your treatment of her.

پردهای سیاه جلوِ آینهی منظره بینی درونیاش کشیده شده بود،
A black screen was drawn across his mirror of inner vision,

در برف تازه روی زمین نشستهی جلوی شکلات فروشی، جلو و عقب رفته بود.
pacing back and forth through the new snow in front of the candy shop.

با جلو رفتن به اندازه ۱ واحد عمودی، مختصات y از زوج به فرد یا برعکس تبدیل میشود.
Traveling 1 meter vertically changes the y coordinate from even to odd or vice versa.

مادرش را درست جلو روي اين چشمان فرشته
pushed the mother into the river, where the damned fool drowned

شیاطین او را به جلو میرانند.
his demons are driving him.

از اينکه جلو باشند خوششون مياد
theyre adrenaline types.they like it extreme...

بزن بريم راک رو در جلو خيابون ببينيم!
Let's go see Rock on Front Street!

مثل جغد، پلک میزند و با یک دست، چشمهایش را پاک میکند سعی دارد جلو اشکهایش را بگیرد.
He blinks owlishly and wipes a hand across his eyes he's fighting back tears.

روتی جلو برد و وین فیلد پشت سرش
Ruthie ahead and Winfield trailing her.

یک قدم دیگر به جلو؛ قدمی دیگر به عقب.
' Another step forward; another back.

هری دسته جارو را رها کرد و خود را جلو کشید،
Harry threw himself forward, took both hands off his broom.

صدای پسر کوچولوی بینهایت شجاعی از ردیف جلو بلند شد
Another extremely brave little boy in the front row spoke up and said

یا اگر بپسندید، مثل تپههای مورچهای باروت جلو من میایستند و من کبریت آنها هستم.
Or, if you will, like so many ant hills of powder, they all stand before me; and I their match.

درسته بريد ، بريد به جلو حركت كنيد تا پيشرفت كنيد
thats right. go. go go. go forth and, and prosper

پشت به دیوار افتاد و دست به جلو چشم گرفت.
She leaned back against the wall and covered her eyes with her hands.

دو مرد بلژیکی، وقتی که کارشان خاتمه یافت، با هم از پشت وانت به جلو آمدند.
When they were finished, both men came around from the back of the truck together.

تا حالا نشنيدي کسي براي اينکه بشينه صندلي جلو ، بگه " شاتگان " ؟
You'd never heard someone calling " shotgun " to sit in the front?

ولی نمیتوانم جلو این حس خود را بگیرم که چیز بیشتری در درون آن نهفته است.
I cant help feeling theres something more at base of it.

سرم رو به علامت موافقت تک ون دادم و دستم رو برای خداحافظی با بلا جلو بردم.
I nodded and then put my hand on Bella's.

ظرف پوستههای خالی صدف را به کنار زد و پنیر را جلو کشید، غمی آشکار در دیده داشت.
he said, his eyes sparkling significantly as he pushed away the empty rough shells, and drew the cheese towards him.

جلو جلو بدو و ببین احیاناً آنها آنجا هستند.
Run ahead and see if they are there.