(موافق یا مخالف چیزی) حرف زدن oor Engels

(موافق یا مخالف چیزی) حرف زدن

Vertalings in die woordeboek Persies - Engels

discuss

werkwoord

Soortgelyke frases

(از شدت هیجان یا ترس و غیره) تند تند حرف زدن
twitter

(نادر) تند حرف زدن
troll

درباره ی موضوعات عاشقانه حرف زدن (یا نگاشتن یا اندیشیدن)
romance

با لحن کشدار حرف زدن
drawl

(قدیمی) حرف زدن
word

(باخودنمایی و فضل فروشی) عمل کردن یا حرف زدن
pontificate

درباره ی اخلاقیات نگاشتن (یا حرف زدن یا اندیشیدن)
moralize

(رفتار یا طرز حرف زدن) به طور مصنوعی ظریف
mincing

voorbeelde

شایدم قصد حرف زدن نداشتی و می خواستی که خلاصش کنی
Or maybe you had no intention of talking and you just killed him.

مردم امروز به اندازه کافی حرف زدن
People did enough talking today.

دیگه حرف زدن در مورد من کافیه
But enough about me.

شايد اين بهترين زمان براي حرف زدن نباشه OK
maybe this isnt the best time to talk. ok

حرف زدن از پول ؟
A conversation about money?

من از حرف زدن در آن بالا میترسم
I was afraid to speak to you there.

نه جرأت رفتن داشت و نه یارای ماندن و حرف زدن.
and was equally afraid to go or stay or speak a word.

توي مدرسه پزشكي در مورد در گوشي حرف زدن ، چيزي ياد نگرفتيم
we didn't learn the "whisper in the ear" thing in med school

و با آن حرف زدن خشن خودش به یکی از دخترهای فروشنده میگوید.
Looking about her in her abrupt, rather masculine way.

.مطمئن هستم اونم انتظار حرف زدن با تو رو می کشه
I'm sure he's looking forward to talking to you too.

فرصت حرف زدن هم نبود
not talking to each other.

همیشه هم پیش از حرف زدن پلکهایش را به هم میزند.
he always blinks before he speaks.

در این موقع هنوز حواسم به جا بود هر چند قادر به حرف زدن نبودم.
I still possessed my senses, though just now I could not speak.

حرف زدن بسه
Haven't been North before?

ولی واسه حرف زدن با میانجیگر یه راهی پیش روت گذاشت
But he did get you an in with that mediator.

حرف زدن راحت ـه
Words are cheap.

من حرف زدن و اطمینان دادن رو امتحان کردم...
I've tried talking, reassuring.

باور کنید که من از حرف زدن با شما نفرت دارم،
Why, I give you my word, I'm sick to speak to you.

زن بینوا کام لا آرام افتاده با چشان خیره مینگریست و حاضر به حرف زدن نبود:
The poor woman lay quite still, refusing to speak, with her eyes intent

براي حرف زدن بايد دکمه آبي رو فشار بدين ، عاليجناب.
You gotta hit the blue button there, Your Honor.

تد و من هم درست مثل تو حق حرف زدن داریم!
Ted and I have just as much right to talkas you have!

فقط براي حرف زدن
Just to talk.

متصدی باجه مشغول حرف زدن با تلفن بود و به محض اینکه مکالمهاش به پایان رسید، گفت: بله؟
She limped over to one of the customer service desks, and the man seated behind it finished a phone call and said, Yes?

من شجاعت و دليري را در حرف زدن شما احساس ميکنم
i appreciate your courage in speaking your mind

خيلي چيزا واسه حرف زدن در موردشون.
So much to talk about.